نازنین رقیهنازنین رقیه، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

عشقم نازنین رقیه

شلوغ کاری

Fatemeh Eftekhary: به نام برترین صابر ناز من دیشب یکی از سخت ترین شبای عمرم بود. صبح رفتیم سالگرد عمه ام اونجا تو یک دقیقه هم سکوت نکردی.از این ور به اونور .همینکه میذاشتیمت زمین میدوییدی کوچه.ده بار اوردمت تو .مثل اینکه می خواستی فرار کنی از زندان.صبح واقعا خسته شدم و شب هم چون سه روز بود نخوابیده بودم .همین شد که داشتم از خواب میمردم اما تو ضجه میزدی و میگفتی منو ببرید بیرون .منم قول داده بودم نزنمت.روی این حساب انقدر حرص خوردم که گلوم و گردنم شروع کرد به تیر کشیدن و تب و لرز گرفتم.تا این که ساعت دو خوابیدی .امروز هم چهلم اون یکی عمم بود که نتونستم برم.تا ساعت 10خوابیدم .ولی باز خسته ام .از بهمن ماه باید برم حوزه .انشاالله از امروز ب...
8 دی 1396

امنیت.نعمت پنهان

به نام پروردگار بخشنده و مهربان دختر ناز و ملوسم تو دوباره الان خوابیدی و من بیدارم چون ممکنه دوباره زلزله بیاد .چون دیشب دوباره اومد و ما تا ساعت 5بیدار بودیم.اصلا از صبح همش زمین زیر پام میلرزه .همش احساس میکنم الان زلزله میاد .ولی توکلم به خداست .اگر اون بخواد سالم سالم میمونیم.واقعا امنیت نعمتیه که تا از دستش ندی نمی فهمی چیو از دست دادی.دخترم منو حلال کن .شب خوش
6 دی 1396

حقایق

به نام پروردگار و افریدگار و کردگار نفس دون مامان تو این چند صباح بعد از زلزله اتفاقات ،خیلی جالب بود همه در واقع داشتن حرفایی رو میزدن که من چند ساله گلومو واسش پاره کردم و الان مدتیه لال شدم.هم خوشحالم که درک فلسفی ملت رفته بالا هم ناراحتم که مردم امنیت رواز دست دادن و مجبور شدن به درونشون نگاهی کنن.این که ادم واقعا بفهمه و درک کنه که ممکنه فردا نباشه یا اینکه یه روزی بایدهمه ی وسایل و لباسا و آت و اشغالاتو  بذاریششششش و بری. حتی دیده شده گروهی از سختی قیامت صحبت میکردن.چی بگم والا.ولی یه اعترافی هم بکنم. اون شب که از ترس مردیم و به خدا اعتماد نکردیم و تا صبح بیرون خوابیدیم به درک.چرا الان از. زلزله میترسیم .چرا انگیزه زندگی ...
1 دی 1396

شب یلدا

به نام خالق لیل والنهار جگرپاره صندوقچه زیبایی شکرپنیرم نی نی نازم امشب شب چله بود و با ترس و نگرانی نامحسوسی گذشت .آخه دیشب که زلزله اومد همه می ترسیدن بدترش دوباره بیاد .هنوزم میترسم بخوابم .جونت برام خیلی مهمه.امشب خونه ماماجی و اقاجی بودیم .خاله رقیه و عمه فاطی هم بودن.خدایا به خاطر اشتباهاتم منو ببخش و کاری کن که دیگه زلزله نیاد تا وقتی که دختر نازم هست . به حق بانو رقیه که می دونم اسمش ملکوت رومیلرزونه.امین . ...
1 دی 1396

روز خوب.خیلی خوب

به نام خالق دخترکم .الان مثل برگ گل خوابیدی .و من دلم میخواست در این لحظه درونیاتم را با تو در میان گذارم .البته درونیات خوبم... دخترم در چند سالگیت ارباب میاید .کی میشود که فریاد شادی و شور در کوچه های خسته بپیچد .همه اهل محل غنج در دلهایشان بیفتد .حسودان کور شوند و ما در صورت هایشان فریاد شوق و مستی بزنیم و آنها لال شوند .کی برادر با برادر آشتی میکند .کی اسمان پر از سرود پرندگان و همخوانی فرشتگان میشود.فرزندم کی تو را با لباس سفید عروس با سنت واقعی رسول خدا به خانه بخت می فرستم .کی بهای خنده و رضایت فقیر بالا میرود .کی مسجدها پایگاه دوباره حکومت ها وضروری ترین جای جهان میشود .میگویند صدای اذان از سراسر دنیا قطع نمیشود کی صدای نماز ،عدال...
25 آذر 1396

خططططررررر

ربات نی نی وبلاگ : پیش نمایش مطلب شما : به نام محافظ عالم همان که لا تاخذه سنه و لانوم است دخترکم یه اتفاق عجیب همین چند دقیقه پیش نزدیک بود زبونم رو بند بیاره.تو آشپزخونه داشتم کار میکردم که به فکرم زد برم یه چیزی بیارم بندازم زیر پام که پاهام درد نکنه.همین که از در آشپزخونه اومدم بیرون و دیدم در خونه رو باز کردی و تو راهرو داری میری سمت پله ها بعد یه جیغ بنفش کشیدم و صدات زدم .تو هم ترسیدی و اومدی تو .بعد که دقیق نگاه کردم دیدم رفتی و دمپایی های جولوی در همه ی واحد ها رو آوردی باورم نمیشد .وقتی خواستم دمپایی هارو بندازم بیرون دیدم کفشای من جلوی پله هاس .یعنی تو تا دم پله ها رفتی و برگشتی.اگر از پله ها می افتادی .اگر در...
15 آذر 1396

بعد از سی سال

قربون شوهرم برم در نمیدونم چند سالگی .خیلی خوشم میاد ازین عکس اینم تولد سی سالگییه عشقم .ابو رقیه.از سر کار اومده بود خیلی خسته بود تازه یهوویی و سرزده بود تولدش.زیاد تیپ نزده ...
14 آذر 1396